وقتی شبا مهمونمه هر شب میاد به خوابِ من
وقتی خدا نمی بینه حالُ روزِ خرابِ من
وقتی همه ش از یاده او پر شده تو خیالِ من
حتی خدایِ من دیگه نمی ده جوابِ من...
چرخِ زمون
وقتی شبا مهمونمه هر شب میاد به خوابِ من
وقتی خدا نمی بینه حالُ روزِ خرابِ من
وقتی همه ش از یاده او پر شده تو خیالِ من
حتی خدایِ من دیگه نمی ده جوابِ من
وقتی همه یِ خاطرات شده دردُ عذابِ من
این سرنوشتِ تلخِ من نمی شه هیچ به کامِ من
وقتی همه یِ عشقِ او هوس بودُ سرابِ من
حتی چرخِ زمونه هم یه بار نچرخید برایِ من
.
.
.
این دلِ ناامیدِ من به چه امیدی زنده باشه
تو نگاهِ غم گرفته م چرا باید خنده باشه
چرا نباید تو دلم پرِ غمُ غصه نباشه
چرا نباید قصه یِ من تلخ ترین قصه نباشه...
نوشته شده در پنج شنبه 91/3/11ساعت
8:0 صبح توسط اکسیژن
نظرات ( ) |
|