یه اتاق تاریک و خاطرات سوخته یه شب سرده بارونی یه شمع نیم افروخته چند تا عکس پاره شده که قابشون شکسته یه عاشق تنها شده کنج اتاق نشسته... خودکشی یه اتاق تاریک و خاطرات سوخته یه شب سرده بارونی یه شمع نیم افروخته چند تا عکس پاره شده که قابشون شکسته یه عاشق تنها شده کنج اتاق نشسته دفتر خاطراتی که توی آتیش می سوزه یه قلب عاشقی که تو زندونش می پوسه . . . یه حس غریب میگه بی تو بودن بی معنیه تنها علاجه درده من مردنه و خودکشیه حالا تیغو بر میدارم چشمامو رو هم میذارم تمامه خاطرات تو از جلو چشمام میگذرن تیغو به شاهرگ میزنم چشمامو من باز میکنم خونم رو دیوار می پاشه تو رو کنارم حس می کنم . . . سرم داره گیج میره و چشام که داره تار میشه دلم یه عمر زندونی بود از زندونش رها میشه
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |